روزهای خوب زندگی من خواهند امد
روزهای خوب زندگی من خواهند امد

روزهای خوب زندگی من خواهند امد

قهر

سر یه موضوعی با خمیر بحثمون شده به یه نفر از فامیل های مادرشوهر که مادرشوهرم خیلی روش تعصب داره پول قرض داده البته که مخالف نیستم اما این فرد یه ورشکسته هست که به عالم و آدم بدهکار سر شرط بندی های اینترنتی همه چی رو باخته حتی خونش رو فروخته و پولش رو باخته حساب بانکی همسرش رو خالی کرده و دود هوا کرده از همه پول قرض گرفته و بهش پس نداده و به عالم و آدم بدهکاره. تو گوشی همسر دیدم طرف به همسر شماره کارت فرستاده همسر هم به اون شماره کارت پول انتقال داده بدون اینکه من بدونم حالا من اتفاقی متوجه شدم و ازش پرسیدم همسر با لحن خیلی بد باهام حرف زد و منو متهم می‌کرد داری گوشی منو چک میکنی و... درصورتی که ما اصلا گوشی هامون رو از هم قائم نمی‌کنیم و چیز مخفی از هم نداریم و بهم میگه به تو ربطی نداره به اون َرف پول قرض دادم حالا منی که حتی تو خرید کرم برا صورتم قناعت میکنم بهم ربطی نداره....

بعد دوساعت اومده حرف بزنه که مثلا من قهر نیستم اما من اعصابم خورد... یه عالمه حرف و بغض تو گلوم که اگه بزنم دعوا اوج میگره اگرم نگم اعصابم خورد میشه اما حضرت آقا تمایل داره حرف بزنیم و همه چی نگتموم بشه و صورت مسئله رو خاک کنیم که من ترجیح دادم سکوت کنم و حرف نزنم همه جی رو بریزم  تو خودم... واقعا غیر منطقی هست پول قرض دادن به یه همچین آدمی اونم تو وقتی که خانوادت دارن با حساب کتاب خرج می کنن. فردا هم عیده دلم میخواست کش ندم و وقتی اومد حرف بزنه منم حرف بزنم اما واقعا اعصابم خورده هم به خاطر این سرما که تو خونه موندیم هم به خاطر کار نسنجیده اش هم به خاطر نوع رفتارش وقتی بهش گفتم....

کاش میشد یه چند روز از صحنه زندگی محو بشم واقعا روحم حگخسته است و نیاز به استراحت دارم

درد و دل یهویی

مسافرت عیدمون لغو شد اول به خاطر سرمای هوا که طرفای شمال خیلی سرد شده و من بدندردم اوج میگیره با سرما و اگه برمی‌آید یا تو ماشین باشم یا اتاق که خوش نمیگذره اگه هوا گرم تر بشه باز بادی بیاد من زمین‌گیر میشم به خاطر روماتیسمم و نیمه دوم تعطیلات هم نمیتونیم بریم چون همسر قراره یه وام بگیره برای مغازه باز کردن که از شش فروردین گفتن بیا پیگیر شو... خلاصه به ما نیومده

البته که از قبل تصمیم گرفته بودم تعطیلات عید رانندگی تمرین کنم تا بتونم خودم تنها برونم ماشین رو... از طرفی هم به خاطر خونه تکونی و بدو بدو های دم عیدی باز مچ دستام و زانو هام درد میکنه استراحت کنم تا یکم بدنم اروم بشه یکی هم دخترک تو ریاضی تمرکزش خیلی پایینه و بلده اما هوش و حواسش رو نمیده مثلا دو تا جمع راحت رو انجام میده مجموع رو یکی کمتر یا بیشتر میگه و منم یه کتاب کمک آموزشی و حل تمرین گاج گرفتم براش که تعطیلات عید با هم تمرین تکرار کنیم. خلاصه سلامتی باشه...

شب نیمه شعبان هست خیلی دلم میخواد برم مشهد و قم اما میدونید قبلا ها میگفتن باید طلبیده بشی اما الان من میگم باید پول داشته باشی تا اراده کنی و بری برای منی که بیشتر از بیست و چهار ساعت از مشهد فاصله دارم آرزو شده من تو عمرم فقط یک بار اونم اول دبیرستان مشهد رفتم با مادر نازنینم یادش بخیر... یک بارم از طرف دانشگاه قم رفتم....

یاد دوران دبیرستان و دوران دانشگاهم افتادم خاطراتم اومد به ذهنم... خیلی عوض شدم از بس درگیر خونه داری و بچه داری و شوهر داری و کارمندی شدم دیگه یه آدم دیگه شدم برا خیلی چیزا فرصت ندارم و عادی شده برام. مثلا جی میشد این عید ما پول زیاد داشتیم و میرفتیم مشهد اونم با قطار که امنیت داره و راحته... چقدر دلم میخواد زود تر ماه رمضان بیاد که روزه بگیرم و هر روز سر افطار از خدا زیارت بخوام.

امروز باز رفتم سر خاک عزیزانم چقدر دلم میخواست تنها بودم و زیاد میموندم تو شهرشون اما نشد هوا سرد بود و بجه ها تو ماشین.... دوران دبیرستانم که دلم پاک تر بود خیلی زیاد امام ها رو تو خواب میدیم خواب های با تعبیر خوب اما الان یه وقتهایی میشه حتی مادرم رو دیر به دیر تو خوابم میبینم... به گذشته که فکر میکنم و من الانم رو مقاسه میکنم میبینم خیلی عوض شدم خیلی تغییر کردم از این به بعد قراره چی بشم.... 

چهارشنبه سوری

همیشه دلم میخواد مناسبت ها تو ذهن بچه هام به خوبی بمونن مثلا همین چهارشنبه سوری  همیشه با هیجان و شوق تعریف میکنم شام عالی تدارک میبینم رسم و رسوم رو به جا میارم اونا هم خوشحال و خندان تا چند ماه بعد هم دربار ه اش حرف میزنن پسرک هنوزم که هنوزه از شب یلدا میگه...

برای فردا ترقه بی خطر خریدیم یه نیز خوشگل میچینم برای بچه ها که آجیل و شیرینی بخورن و شام هم غذای محبوب پسری کباب قلقلی میپزم  با دلمه برگ مو که رسمه تو شب چهارشنبه سوری بپزیم بعد شام هم میخوام برای خنده با بچه ها بریم خونه عمه همسر شال بندازیم حیاطشون تا تخم مرغ ببنده به شالمون. راستی آتیش هم قبل شام روشن میکنیم همه همسایه ها جلو در خونه روشن میکنن چند تا هم آبشار خریدیم جلو در خونمون روشن کنیم کنار آتیش کوچه مون خیلی پر شور و پر صدا میشه... فردا هم میخوام هفت سین خونمون رو کامل کنم پسری خیلی ذوق و شوق داره برا هفت سین. برادرم به رسم این ده سال برام اینه خرید آورد به رسم روشنی بودنش و من عجیب عادت کردم اگه یه سال نیاره ناراحت میشم  و انگار یه چیزی گم کردم.

همه جا هوا سرد شده شمال هم بارونی  و سرده یعنی نمیتونم برم و میخوره تو ذوقم ان شاالله که به آفتاب گرم بهاری بشوره ببره این سرما رو و ما هم بتونیم به مسافرت بریم

مسافرت

با اصرار های من همسر راضی شده عید مارو شمال ببره البته که اقامتمون سه شب میشه و مسافرتمون چهار روزه. میخوام سه روز در دل جنگل و کنار دریا زندگی کنم زیاد سرگردان جاده ها نمیشیم یه جا مستقر میشیم و دو سه روز از اونجا و منطقه اطرافش لذت می‌بریم و روز چهارم برمیگردیم برای اقامت با خانه معلم هماهنگ شدیم البته که گفتن باید بیایید و حضوری وقت بگیرید شب اول رو خانه معلم بمونیم و دو تا شب بعدی رو بریم یه اتاق تو روستاهای تو دل جنگل اجاره کنیم و روح و روانمون تازه بشه. اینم بگم همسر گفته چون دستمون تنگه باید خرج اضافی نکنیم منم گفتم آجیل و میوه و شیرینی برمیدارم دوتا هم کیک میپزم برای چند روزمون و غذا هم برنج و ماکارونی برمیدارم کته میکنیم و خورشتش هم گوشت مرغ و گوساله سرخ میکنم می‌بریم که بیرون یخچال هم میمونه چند ماه البته روش خاص خودش رو داره که همسایه مون چند سال پیش یادم داده. حالا من این آشپزی رو تو خونه هم می کنم فقط هدفم اینه که تعطیلات عید بی کسی مون به رخ کشیده نشه چون فقط خونه بابام و پدر شوهرم و عمه همسر میریم بقیه روزا کسل کننده میشه و از روحیه می افتیم .برادرم و همسرش و پسرش هم با تور میرن مشهد و لحظه تحویل سال اونجا هستن یه بار هم مرداد ماه رفته بودن، 

اگه قسمت بشه برنامه حرکت برا 2فروردین هست البته حالا که با اصرار های من همسر قبول کرده استرس تو دلم پر شده که اگه جاده ها خیلی شلوغ و خطرناک باشه چی آگه رفتیم شمال و اونجا همش بارون اومد چی؟ 


از هر دری

این روزها مدرسه رفتن برام سخته انگار هوای عید منو گرفته مثل دانش آموزهایی که اسفند ماه مدرسه رفتن براشون سخت میشه منم دلم میخواد به هر بهانه ای مرخصی بگیرم. 

شدیدا شدیدا دلم یه مسافرت میخواد تو عید اما اصلا پولش رو نداریم و نمیتونیم بریم عوضش همسر گفته بعد عید میریم شمال اگه پولش جور بشه اواخر خرداد ماه بریم خیلی خوب میشه البته مدرسه هم هست همسر هم امسال مدیر  دبستان شده و مرخصی براش سخت تر شده اونم اواخر خرداد که وقت کارنامه ، دلم میخواد برای خونه یکم خرید کنم ظرف و دکور و... بازم براش پول نداریم اما نا شکر نمیشم چون بر خلاف پارسال و سال‌های گذشته برای گذران خونه و خرید لباسمون دستمون بازه سراغ جنس های ارزون و سایز بزرگتر نرفتیم که بجه هامون زیاد بپوشن. خدا رو شکر که امسالمون با پارسال خیلی فرق کرده از نظر رفاه.خدا خودش سلامتی رو مهمون همیشگی خونمون کنه. 

همسر میخواد ارشد فراگیر ثبت نام کنه منم دلم میخواد ارشدم رو بخونم اما دو دلم میترسم نتونم همزمان به معلمی و خانه داری و بجه هام و همسرم و خودم برسم...