دل نوشته های باران

...یک وبلاگ به شیرینی لبخند شما

دل نوشته های باران

...یک وبلاگ به شیرینی لبخند شما

در راستای پست قبل...

شیخ را گفتندی علم بهتر است تا ثروت؟

شیخ بیدرنگ شمشیر از میان بیرون آوردی و به مانند جومونگ مرید بخت برگشته را به سه

پاره ی نامساوی تقسیم کردندی و گفتندی: سالهاست که هیچ خری( عذر میخوام) 

بین دوراهی علم و ثروت گیر نکردندی

مریدان در حالی که انگشت به دندان گرفتندی و لرزشی وجودشان را فرا گرفته بودندی 

عرض کردندی یا شیخ ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کردندی

شیخ گفتندی در عنفوان جوانی مرا دوستی بودندی که با هم به مکتب رفنتدی

او ترک تحصیل کردندی و من معلم مکتب شدندی

او پورشه دارندی و من پوشه

او اوراق مشارکت دارندی و من اوراق امتحان

او سکه و ارز دارندی و من سکته و قرض

.

.

سخن شیخ چون بدینجا رسیدندی مریدان نعره جانکاهی کشیدندی و راهی کلاسهای

آموزش اختلاس گشتندی 


خبر دارم براتون...

لبنیات از امروز با مجوز دولت ده درصد گران شد ( مبارک باشه)

پس این مذاکرات و توافق چی میگن؟ باز هم گرونی؟

من که گیج شدم. خواهرم شما فعلا حجابت رو رعایت کن تا ببینیم چی میشه 

منتظر خبری خوب هستم

من منتظرم که خانومی عزیز با خبرهای خوب برگرده و برامون بنویسه

بنویسه که جراحی پسر دلبندش با سلامتی و موفقیت انجام شد و حالش خوبِ خوبِ

خانومی جون زودتر بیا و خوشحالمون کن 

خدا جون دوست دارم در بست

دوستان گلم سلام

خوبید؟ خوشید؟ خد ا قوت و عباداتتون قبول 

عرض کنم خدمتتون که یک هفته از ماه رمضان گذشت و بنده تقریبا 4 کیلو از وزن ناچیزم کم 

کردم. طبق محاسبات ریاضی که داشتم تا پایان ماه میشه گفت چیزی ازم باقی نمیمونه

خلاصه اگر خبری از باران نشد تعجب نکنید 


امروز از سر کار که میومدم خونه خرید کردم و برای همسایه ی محترم که بدلیل شکستگی پا

نمیتونه از خونه بیرون بره خرید کردم. خانوم مسنی هست که دوتا فرزند داره ولی.... 

وقتی داشتم مواد غذایی رو تو یخچالش جابجا میکردم دیدم یک ظرف حاوی غذای دستپخت 

خودش رو گذاشته و اسم من رو روش نوشته . با عصا و آروم اروم اومد کنارم:

- اون ظرف مال توس بیارش بیرون

+ مال من ؟ چرا؟ چی هست؟

- یواش یواش و نشسته آماده ش کردم ولی با عشق درستش کردم


خانوم همسایه بدلیل کهولت سن تا اندازه ی زیادی ناتوان هست و شکستگی پا هم بهش 

اضافه شده. درِ ظرف رو باز کردم و دیدم چیزی مثل شامی با سس آماده کرده و با ذوق میگه

شب با همسرت بخورین این رو. به این فکر میکردم که آماده کردن این غذا چقدر براش سخت

بوده ولی این کار و کرده. اگر این خانوم رو میدید متوجه ی منظورم میشدید.

حال عجیبی داشتم. ازش کلی تشکر کردم و اومدم خونه

فکر میکنم خدا میخواست به من که دیروز حال بدی داشتم از طریق خانوم همسایه کمک کنه . 

بارها و بارها شکر گفتم و میدونم که کافی نبود. هنوز آدم هایی با دلی به این پاکی وجود دارن. 

هنوز زندگی پر از عشق و محبته. فقط باید این پاکی و عشق رو دید

باور کنید این عشق یعنی خودِ خودِ خدا...


راستی شامی خانوم همسایه رو برای افطار خوردیم و براش دعا کردیم . خیلی خوشمزه بود 


آقا سخته دیگه، سخته


سلام به شما عزیزان

عباداتتون قبول درگاه خدای خوب و مهربون


میگما خیییییلی سخته روزه باشی و هر روز ساعت ها تو محیط کار با کسانی باشی که راحت 

میخوردند و میاشامند 

من دیگه حرفی ندارم. برم خودم رو یک گوشه گم و گور کنم 


+جایی خوندم: آدم هایی که روزه میگیرن هیچوقت نمیتونن حال آدم های گرسنه رو درک کنن

چون به افطار اطمینان دارن ( اونم ماشالله افطار بعضی ها که...)

نظر شما چیه؟